غر شدن آفتابه و قمقمه و مانند آنها، فرورفتن قسمتی از آن با خوردن به زمین و جز آن. فرورفتن ظرفی مسین و سیمین و امثال آن به جهت زخم و ضربتی. رجوع به غر شود
غر شدن آفتابه و قمقمه و مانند آنها، فرورفتن قسمتی از آن با خوردن به زمین و جز آن. فرورفتن ظرفی مسین و سیمین و امثال آن به جهت زخم و ضربتی. رجوع به غر شود
گذشتن دوران. دور گذشتن. گذشتن زمان: ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید. حافظ (دیوان ص 164 چ قزوینی). ، (اصطلاح منطقی) دور و تسلسل پیدا کردن. دنبال هم آمدن دوچیز که وجود یکی موقوف بر وجود دیگری است. (از آنندراج) ، مکرر شدن: دور می شد این سؤال و این جواب ماند چون خرمحتسب اندر خلاب. مولوی
گذشتن دوران. دور گذشتن. گذشتن زمان: ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید. حافظ (دیوان ص 164 چ قزوینی). ، (اصطلاح منطقی) دور و تسلسل پیدا کردن. دنبال هم آمدن دوچیز که وجود یکی موقوف بر وجود دیگری است. (از آنندراج) ، مکرر شدن: دور می شد این سؤال و این جواب ماند چون خرمحتسب اندر خلاب. مولوی
نابینا شدن. اعمی گشتن. (فرهنگ فارسی معین). از بینایی محروم شدن. حس بینایی را از دست دادن: ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوییها شود در نهان نزاید بهنگام در دشت، گور شود بچۀ باز را دیده کور. فردوسی. چون، چون و چرا خواستم و آیت محکم در عجز بپیچیدند، این کور شدآن کر. ناصرخسرو. و اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت برزد... بی شبهت کور شود. (کلیله و دمنه). گفتم به چشم کز عقب نیکوان مرو نشنید و رفت و عاقبت از گریه کور شد. مهدی اصفهانی. - امثال: تا کور شودهر آنکه نتواند دید: من خاک کف پای تو در دیده کشم تا کور شود هر آنکه نتوانددید. ؟ (از امثال و حکم). روشن بادا چشم تو ای بینایی تا کور شود هر آنکه نتواند دید. ؟ (از امثال و حکم.). کور شود دکانداری که مشتری خود را نشناسد. و رجوع به کور شود. ، تمیز نیک و بد ندادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر سر بازار تیز کور شودمشتری. ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، در تداول، محکوم شدن: کور می شوم و فلان کار را می کنم، یعنی با کمال تعبد و تذلل آن کار را می کنم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، در بیت ذیل بمعنی محو شدن و ناخوانا شدن آمده است: کآن سیاهی بر سیاهی اوفتاد هر دو خط شد کور و معنی رو نداد. مولوی. - کور شدن دشت دکانداری یا جز آن، در تداول عامه، نسیه دادن در اول معاملۀ روز یا شب یا ماه یا سال که به شگون بد دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کور کردن شود
نابینا شدن. اعمی گشتن. (فرهنگ فارسی معین). از بینایی محروم شدن. حس بینایی را از دست دادن: ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوییها شود در نهان نزاید بهنگام در دشت، گور شود بچۀ باز را دیده کور. فردوسی. چون، چون و چرا خواستم و آیت محکم در عجز بپیچیدند، این کور شدآن کر. ناصرخسرو. و اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت برزد... بی شبهت کور شود. (کلیله و دمنه). گفتم به چشم کز عقب نیکوان مرو نشنید و رفت و عاقبت از گریه کور شد. مهدی اصفهانی. - امثال: تا کور شودهر آنکه نتواند دید: من خاک کف پای تو در دیده کشم تا کور شود هر آنکه نتوانددید. ؟ (از امثال و حکم). روشن بادا چشم تو ای بینایی تا کور شود هر آنکه نتواند دید. ؟ (از امثال و حکم.). کور شود دکانداری که مشتری خود را نشناسد. و رجوع به کور شود. ، تمیز نیک و بد ندادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر سر بازار تیز کور شودمشتری. ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، در تداول، محکوم شدن: کور می شوم و فلان کار را می کنم، یعنی با کمال تعبد و تذلل آن کار را می کنم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، در بیت ذیل بمعنی محو شدن و ناخوانا شدن آمده است: کآن سیاهی بر سیاهی اوفتاد هر دو خط شد کور و معنی رو نداد. مولوی. - کور شدن دشت دکانداری یا جز آن، در تداول عامه، نسیه دادن در اول معاملۀ روز یا شب یا ماه یا سال که به شگون بد دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کور کردن شود
فرو رفتن قسمتی از شی فلزی (مانند آفتابه قمقمه و مانند آنها) بر اثر خوردن بزمین و جز آن، خفه شدن صدای شی فلزی (مانند زنگ) بر اثر ترک برداشتن و ضربت دیدن، پدید آمدن برآمدگی در اعضا (گردن پیشانی زیر گلو) که بریدن و برآوردن آن کم خطر است
فرو رفتن قسمتی از شی فلزی (مانند آفتابه قمقمه و مانند آنها) بر اثر خوردن بزمین و جز آن، خفه شدن صدای شی فلزی (مانند زنگ) بر اثر ترک برداشتن و ضربت دیدن، پدید آمدن برآمدگی در اعضا (گردن پیشانی زیر گلو) که بریدن و برآوردن آن کم خطر است